قاصدک
قالب های وبلاگ آمادهدایرکتوری وبلاگ های ایرانیانپارسی بلاگپرشین یاهو
روزى دو گونه است : آن که بجوید و آن که بجویندش ، پس آن که دنیا را جوید مرگ در پى او پوید تا از دنیایش برون راند و آن که آخرت را خواهد دنیا او را جوید تا روزى‏اش را به کمال بدو رساند . [نهج البلاغه]
نویسنده : قاصدکی:: 88/7/11:: 2:39 عصر


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

مرد از زن که به شدت احساس زیبایی می‌کرد، پرسید:
ببخشید، شما "شارون استون" نیستین؟
زن با عشوه گفت: نه... ولی...
و پیش از آنکه ادامه بدهد، مرد گفت: بله، فکر می‌کردم. چون... زن حرفش را برید، ولی همه می‌گن خیلی شبیهشم. اینطور نیست؟

مرد قاطع گفت: نه، همه اشتباه می‌‌کنن. به خاطر این‌که "شارون استون"، زن خوشگلیه، ولی شما متأسفانه اصلا خوشگل نیستین. به همین دلیل، من فکر کردم شما نباید "شارون استون" باشین.
زن تازه فهمید که رو دست خورده، با عصبانیت فریاد کشید: بی‌شرف! مگه خودت خواهر و مادر نداری؟
مرد آرام گفت: چرا. ولی اونها هیچ‌کدوم فکر نمی‌کنن که شبیه "شارون استون" هستن.

زن همچنان معترض گفت: خب، که چی؟
مرد گفت: چون شما فکر می‌کردین که شبیه "شارون استون" هستین، خواستم از اشتباه درتون بیارم.
زن دوباره عصبی شد: برو ننه‌تو از اشتباه درآر.

مرد همچنان با خونسردی توضیح داد: عرض کردم که، والده من یه همچی تصوری راجع به خودش نداره، ولی چون شما یه همچی تصوری دارین...
زن فریاد کشید: اصلا به تو چه که من چه تصوری دارم.
و کیفش را برای هجوم به مرد بلند کرد.

مرد خود را عقب کشید و خواست که به راهش ادامه دهد.
اما زن، دست‌بردار نبود و سه، چهار نفری هم که از سر کنجکاوی جمع شده بودند، ترجیح می‌دادند دعوا ادامه پیدا کند.
یک نفر به مرد گفت: کجا؟ صبر کنین تا تکلیف معلوم بشه.

دیگری گفت: از شما بعیده آقا! آدم به این باشخصیتی! (و به کت و شلوار مرتب مرد اشاره کرد).
و سومی گفت: این خانم جای دختر شماست. قباحت داره ولله.
زن بر سر مرد که از او فاصله می‌گرفت، فریاد کشید: هرچی از دهنت دربیاد، می‌گی و بعد هم مثل گاو سرتو می‌اندازی پایین می‌ری؟

یک نفر پرسید: چی شده خانوم؟ مزاحمتون شده؟
زن همچنان که به دنبال مرد می‌دوید و سه، چهار نفر دیگر را هم به دنبال خود می‌کشید، گفت: از مزاحمت هم بدتر. مردیکه کثافت.

در کلانتری پیش از آنکه افسر نگهبان پرسشی بکند، زن گفت: جناب سروان! من از دست این آقا شاکی‌ام. به من اهانت کرده.
افسر نگهبان سرش را به سمت مرد که موهای جوگندمی‌اش را مرتب می‌کرد، چرخاند و گفت: درسته؟
مرد گفت: من فقط به ایشون گفتم که شما شبیه "شارون استون" نیستین. اگه این حرف اهانته، خب بله، اهانت کردم.

افسر نگهبان هاج‌وواج به زن نگاه می‌کرد.
زن، روسری‌اش را عقب‌تر برد، آن‌قدر که دو رشته منحنی مو بتواند مثل پرانتز صورتش را در قاب بگیرد.
افسر نگهبان نتوانست نگاهش را از زن بردارد.
زن گفت: اصلا به ایشون چه مربوطه که من شبیه کی هستم؟
افسر نگهبان به مرد گفت: اصلا به شما چه مربوطه که ایشون شبیه کی هستن؟

مرد گفت: شما اکواین؟
افسر نگهبان گفت: اکو چیه؟
مرد گفت: منظورم آمپلی فایره که صدا رو تکرار می‌کنه.
افسر نگهبان گفت: جواب سؤال منو بده.

مرد گفت: آخه من دارم تو همین جامعه زندگی می‌کنم. چطور می‌تونم نسبت به مسائل اطراف خودم بی‌تفاوت باشم. یه پیرزنی رو دیروز دیدم که فکر می‌کرد، سوفیالورنه. آن‌قدر طول کشید تا من حالیش کنم که اینطور نیست. آخرش هم فکر کنم نشد. دیروز اتفاقا کلانتری سیزده بودیم. پیش سروان منوچهری. به خاطر همچین شکایت مشابهی.

افسر نگهبان که همچنان شق و رق نشسته بود، فاتحانه خودکاری از جیبش درآورد و برگه‌های بلند پیش رویش را مرتب کرد: پس این مزاحمت برای خانم‌ها کار هر روز شماست.
مرد گفت: نه، هر روز نه، هر وقت روبه‌رو بشم. گاهی وقت‌ها هم روزی دو بار.

البته فقط خانم‌ها نیستن. با خیلی از آقایون هم همین مشکل رو دارم. بعضی‌ها فکر می‌کنن "مارلون براندو" هستن، بعضی‌ها فکر می‌کنن "آرنولد" هستن. تازه فقط مسئله مشابهت با هنرپیشه‌ها نیست.
زن آینه کوچکی از کیفش درآورد و با دستمال کاغذی، خرده ریمل‌های زیر چشمش را پاک کرد و در حالی که آینه را در کیفش می‌گذاشت، گفت: یه مزاحم حرفه‌ای! خوب شد که به دام افتادی.

افسر نگهبان گفت: البته با درایت نیروی انتظامی و تعقیب و مراقبت خستگی‌ناپذیر بروبچه‌ها.
زن با تعجب گفت: بله؟!
افسر نگهبان گفت: خب البته ما شما رو هم از خودمون می‌دونیم.
زن با عشوه گفت: وا؟ چایی نخورده فامیل شدیم.

افسر نگهبان زهر متلک زن را ندیده گرفت و فریاد زد: آشتیانی! چایی بیار.
سربازی در را باز کرد و پاهایش را به هم کوفت: چشم جناب سروان و رفت.
مرد گفت: ببین جناب سروان! من مزاحم حرفه‌ای نیستم. فراری هم نبودم که به دام افتاده باشم. هرجا که تذکری داده‌ام، تاوانشم پرداخته‌ام، کلانتریش هم رفتم. به هیچ‌کس هم بدهکار نیستم.
افسر نگهبان به تلخی گفت: بقیه حرفها تو دادگاه.

و کاغذی پیش روی مرد گذاشت و گفت: مشخصاتتو بنویس.
مرد سریع مشخصاتش رو نوشت و کاغذ رو برگرداند. افسر نگهبان کاغذ را به زن داد و گفت: شما هم مشخصاتتونو بنویسین.
تا آشتیانی در بزند و اجازه بگیرد، پایش را بکوبد و چای‌ها را روی میز بگذارد، زن هم مشخصاتش را نوشت و کاغذ را به افسر نگهبان داد.

افسر نگهبان پس از مروری کوتاه به زن گفت: این شماره تلفن منزله؟
زن گفت: بله، خونه خودمه.
افسر نگهبان گفت: اگه ممکنه شماره موبایل رو هم بدین. شاید لازم بشه.
زن خواست کاغذ را پس بگیرد که افسر نگهبان، کاغذ کوچکی را به او داد و گفت: روی همین هم بنویسین کفایت می‌کنه.

مرد گفت: منم لازمه شماره موبایل بدم؟
افسر نگهبان مکثی کرد و گفت: خب بدین، اشکال نداره.
مرد گفت: آخه من موبایل ندارم.

افسر نگهبان دندانهایش را به هم سایید: پس چرا می‌پرسی؟
مرد گفت: می‌خواستم ببینم اشکالی نداره من موبایل ندارم؟ آخه از قوانین بی‌اطلاعم، اینه که...
افسر نگهبان گفت: نه، اشکالی نداره.
و به زن گفت: علت شکایت رو چی بنویسم؟

و به جای زن، مرد جواب داد: بنویسین من به ایشون تهمت زده‌ام که شبیه "شارون استون" نیستین.
و به زن گفت: اگه اهانت دیگه‌ای به شما کرده‌ام، بگین.
زن گفت: خب این خودش یه جور مزاحمته دیگه.

مرد گفت: ولی شما به من گفتین: بی‌شرف، کثافت، گاو و حرف‌های دیگه که حالا بعد من در شکایتم مطرح می‌کنم.
زن جا خورد و گفت: خب من اون موقع عصبانی بودم.
و به افسر نگهبان گفت: حالا باید چه کار کرد؟
افسر نگهبان گفت: پرونده که تکمیل شد، می‌فرستمتون دادگاه. اونجا قاضی حکم می‌ده.

مرد پرسید: در مورد این‌که ایشون به "شارون استون" شباهت داره یا نداره قضاوت می‌کنن؟
و با خود ادامه داد: کار قاضی هم واقعا دشواره‌ ها. اگه بخواد از نزدیک بررسی کنه.
افسر نگهبان گفت: نخیر، در مورد اهانت و ایجاد مزاحمت شما قضاوت می‌کنن.
و به ساعتش نگاه کرد و گفت: ضمنا حالا دیگه وقت اداری تموم شده. شما امشب اینجا می‌مونین تا فردا صبح راهی دادگاه بشین.

مرد به زن گفت: من حالا که بیشتر دقت می‌کنم، می‌بینم در قضاوتم اشتباه کرده‌ام. شما خیلی هم بی‌شباهت به "شارون استون" نیستین.
زن گفت: واقعا می‌گین؟!

مرد گفت: واقعا. اگه این شباهت وجود نداشت، چرا من از میون این همه هنرپیشه، اسم "شارون استون" رو آوردم؟!
زن گفت: خیلی‌ها بهم می‌گن. آرزو دارم یه بار با "شارون استون" روبه‌رو بشم، ببینم خودش چی میگه.
مرد گفت: اون هم حتما به این شباهت اعتراف می‌کنه.

زن به افسر نگهبان گفت: من می‌خوام شکایتمو پس بگیرم. واقعا حوصله دادگاه و دردسر و این حرفا رو ندارم. این کاغذارو هم پاره کنین بریزین دور.

افسر نگهبان گفت: نمی‌شه. قانون وظیفه خودشو انجام می‌ده.
زن با تعجب پرسید: وقتی من از شکایتم صرف‌نظر کنم.؟
افسر نگهبان گفت: باشه. تکلیف قانون چی می‌شه؟
مرد گفت: قانون که شماره موبایل ایشون رو داره.

افسر نگهبان نشنیده گرفت و به زن گفت: مشکله. ولی خودم یه جوری حلش می‌کنم.
مرد از جا بلند شد که برود. قبل از رفتن، رو کرد به افسر نگهبان و گفت: یه سؤالیه که از اول که آمدیم اینجا تو ذهنم موج می‌زنه، می‌شه بپرسم؟
افسر نگهبان در حالی که کاغذها را پاره می‌‌کرد، گفت: بپرس.
مرد گفت: می‌خواستم بپرسم شما "شرلوک هلمز" نیستین؟


نظرات شما ()

نویسنده : قاصدکی:: 88/7/7:: 10:31 صبح

 

 

 

سلامی که برایت زمزمه کردم آنشب

تو می توانستی ساده تر از سادگی پاسخم دهی

روانتر از روانی آب

آسانتر از تبسم بی محو لب خودت

یا ساده تر از گریه مدام من

خوب یادم هست می دیدمت

غریب بودی به اندازه خودم

آشناترین آشنایم یافتمت

ایستاده بودی خیس خیس

زیر باران دل ویرانه ام

بی سر پناه بی چتر

با همان نگاه ساده و صمیمی

همان سکوت خاص

شاید انتظار دستی بودی

تا دستش دهی

تا پناهت گیرداز این ویرانه باران خورده

به مکانی امن

دست من توانش نبود دلم برایت سوخت

گاهی هم دلم برای خودم می سوزد

برای او هم برای همه

می دانی آخر دل نازکی دارم

دست من توانش نبود

صدایت زدم

نمان!

اطمینان سلامتت نیست

چشم بستی و انکار نکردی

نرفتی و ماندی

انگار دلت برایم سوخت

شاید دل سوخته ای عین من بودی

شاید...

ماندی بعدها و بعدها

چسبیدی به من

با همان نگاه ساده و صمیمی

همان سکوت خاص

دیگر نیاز به گفتنمان نبود

چشمان تو به من می گفتند

چشمان من به تو

تو سزاوار نوازش من بودی

من سزاوار نوازش تو

هنوز با منی چسبیده به من

آنگونه که بالا و پایین سینه ات

از دم و بازدم نفسها تکانم می دهد

و این صداست

آرامش عمیقم

ترنم بهترینم  

  

میان ما فاصله ای نیست

هنوز صمیمیت بابونه های صحرا را داری

سادگی گریه کودکان را

با سکوت خاص خودت

که به من فهماندی

سکوت مادر صداهاست

تو پر پر بودی

بی آرایش بودی

مثل زندگی من

مثل صورت مادرم

تقدیمم کردی

حالا

به اندازه همین سادگی

همین صمیمیت

همین سکوت

می سرایمت

آرامش عمیقی

ترنم بهترینی

دستانت بخشنده ترینند مرا

و تمامی پنجره ها با سر انگشتان نورانی تو

به سوی سپیده گشاده می شوند

 تو خو د سپید ه ای

 چشمانت

ساده ترین صمیمیت سکوتند

که مرا توان سرودنشان نیست

درد دل با تو چه خوب است

چون تو خوبی و

خوبتر از خوبی


نظرات شما ()

نویسنده : قاصدکی:: 88/7/5:: 10:8 صبح
 
 

بوسه عطریست که از یک گل معطر متصاعد می شود و می توان گفت بوسه زبان عشق است و یا اینکه بوسه ارمغان و هدیه عشق است به آنچه که ما عشق می ورزیم و به آن احترام و علاقه قائلیم!
بوسه هدیه خداوندی است برای زنده نگاه داشتن عشق. هر بوسه ای هدیه ای جدید است از جانب پروردگار و طعمی جدید از عشق و محبت است ! چه کسی قابل بوسیدن است ؟ در یک کلام می توان گفت که هر کسی را که دوست دارید و برای شما دارای قداست و احترام است قابل بوسیدن است و بوسیدن نه تنها روشی برای ابراز علاقه است و راهی برای صمیمیت بیشتر و یکی شدن با کسی است که برایتان دوست داشتنی و عزیز است! شاید به این صراحت و بطور مطلق "بوسه" قابل تعریف نباشد ولی بقول شکسپیر میتوان به این نتیجه اکتفا کرد که : بوسیدن مهر و امضای عشق است نسبت به هر آنچه که عشق ورزیدنی است!

 

فواید بوســــــــــه
محافظت از دندان ها و جلوگیری از پوسیدگی

دکتر پیتر گوردن رئیس اتحادیه دندانپزشکان انگستان اظهار می دارد: "پس از غذا خوردن، دهان پر از مواد شیرین شده و بزاق دهان حالت اسیدی پیدا می کند، این امر باعث بوجود آمدن پلاک بر روی دندان ها می شود. بوسیدن یک فرایند پاک کننده طبیعی است که به حفظ سلامت دندان ها کمک می کند، جریان بزاق دهان را افزایش بخشیده، و درصد ایجاد پلاک بر روی دندان ها را تا حد بسیار زیادی کاهش می دهد." من خودم این سوال ر از دندانپزشکم پرسیدم، او در ابتدا قدری خجالت کشید، اما نهایتاً صحت گفته های مرا تایید کرد.

از بین بردن استرس

یک بوسه عاشقانه، بهترین روش برای ریلکس شدن و از بین بردن استرس محسوب می شود. مایکل کی مکناب، مشاور روانی معتقد است: "زمانیکه لب ها در حالت بوسیدن قرار می گیرند، تقریباً دهان حالت لبخند زدن را به خود می گیرد، و از آنجایی که احساسات و حرکات بدنی انسان با هم ارتباط نزدیکی دارند، تقریباً غیر ممکن است که یک نفر هم لبخند بزند و هم استرس داشته باشد. در عین حال باید به این نکته هم توجه داشت که تنفس در زمان بوسیدن عمیق تر می شود، عضلات چشم شل شده و در راحت ترین حالت خود قرار می گیرند. این امر بهترین تکنیک برای قطع ارتباط با دنیای پر هیاهوی بیرونی و ریلکس شدن است.

کاهش وزن

چه مدت می توانید این کار را انجام دهید؟ برای اینکه تنها نیم کیلو وزن کم کنید باید 3000 کالری بسوزانید، یعنی چیزی در حدود 30000دقیقه یا همان 500 ساعت. یک بوسه عمیق و طولانی به شدت متابولیسم بدن را افزایش می دهد و سبب می شود تا مواد قندی با سرعت بیشتری در بدن سوزانده شوند. میزان کالری مصرفی، به شدت بوسه بستگی دارد، اما به طور متوسط می توان گفت که در هر 10 دقیقه 10 کالری مصرف می شود.


تاخیر در فرایند پیری



این مورد یکی از مهم ترین مزایای بوسیدن به شمار می رود. بوسیدن به شما کمک میکند تا قدرت ماهیچه های فک و چانه همچنان حفظ شود، به همین دلیل میزان ایجاد چین و چروک در آنها پایین کاهش پیدا می کند.


ایجاد و افزایش تناسب اندام

خوب بهانه ای خوبی برای ورزش نکردن دستتان دادیم! در حین بوسیدن، قلب تند تر می تپد و ضربان آن افزایش پیدا می کند، در این زمان آدرنالین بیشتری آزاد شده و خون با سرعت بیشتری به تمام نقاط بدن پمپاژ می شود. می توان اظهار داشت که بوسیدن از جمله بهترین تمرین های قلبی – عروقی است.


تکلیفتان را با طرف مقابل روشن می کند


در حین بوسیدن می توانید نیازهای جنسی همسرتان را ارزیابی کنید و ببینید تمایلی به ادامه ارتباط دارد یا خیر. روانشناسان معتقدند که اولین بوسه این امکان را برای شما فراهم می آورد که ببینید آیا با طرف مقابل همخوانی دارید یا نه. به نظر می رسد که "بو" تاثیر به یاد ماندنی در ضمیرناخودآگاه انسان ها بر جای می گذارد، بنابراین با تجربه اولین بوسه می توانید تشخیص دهید که فریون شما با شخص مقابل هماهنگی دارد یا خیر و اگر اینچنین نبود در همان آغاز می توانید ارتباط خود را با او خاتمه بخشید.


افزایش اعتماد به نفس

البته اول مطمئن شوید که دندان هایتان ارتودنسی ندارند چون امکان آسیب رسیدن به دندان های خودتان و دهان طرف مقابل وجود دارد. به هر حال یک بوسه عاشقانه می تواند حس خوبی را در شما ایجاد کند. به صورت تئوری می توان این موضوع را اینچنین توضیح داد که در زمان بوسیدن، خوشحال هستید، و وقتی هم که خوشحال باشید احساس خوبی نسبت به خودتان پیدا خواهید کرد و این امر سبب افزایش اعتماد به نفس و عزت نفس شما می شود.

نظرات شما ()

نویسنده : قاصدکی:: 88/6/31:: 1:48 عصر

 

 


نظرات شما ()

نویسنده : قاصدکی:: 88/6/12:: 10:27 صبح

 

 

www.hamtaraneh.com

 

بزرگ‌ترین بندر جنوب غربی ایالت بریتیش  کلمبیا، بعد از مرگ یک محقق انگلیسی به نام کاپیتان جرج ونکوور با این نام شناخته شد.جمعیت این شهر تا پایان سال 2008 برابر 578 هزار و 41 نفر بوده است. ونکوور با آمدن خط راه‌آهن در سال 1887 به سرعت رشد کرد و به یک شهر بزرگ تبدیل شد. این شهر این روزها با نام هالیوود شمالی به عنوان سومین مرکز تولید فیلم در شمال آمریکا بعد از لس‌آنجلس و نیویورک به حساب می‌آید. ونکوور که قرار است در سال 2010 میزبان بازی‌های المپیک زمستانی باشد، با شاخص زیرساخت شهری 105 در جایگاه چهارم بهترین شهرهای دنیا برای زندگی قرار گرفته است.

 


نظرات شما ()

<   <<   6   7   8   9   10      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

54776:کل بازدید
1:بازدید امروز
8:بازدید دیروز
پیوندهای روزانه
درباره خودم
قاصدک
قاصدکی
قاصدک ها چه خبر آوردید از کجا از کی خبر آوردید خوش خبر باشید
حضور و غیاب

یــــاهـو

لوگوی خودم
قاصدک
لوگوی دوستان




لینک دوستان

پولکی

فهرست موضوعی یادداشت ها
آنفلانزا . اس ام اس . پاییزی . پد . پد کف پا . خبر فریب قاصدک . سموم . سیب . قاصدک اشک . قلب .
بایگانی
تیر 1388
مرداد 1388
شهریور 1388
مهر 1388
آبان 1388
آذر 1388
دی 1388
بهمن 88
اسفند 88
مرداد 89
آبان 89
آذر 89
اشتراک